پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

امام مجتبی (علیه السلام) فرموده است:
پرهیزکاری در بازگشت « به سوی خدا » و سررشته هر حکمت، و شرافت هر کار است، و هر کس از پرهیزکاران به کامیابی رسید به وسیله تقوا بوده است.
(تحف العقول، ص 234)

مقصود عشق حس شعوری خدایی است
ابزار عشق عقل و دل کبریایی است

عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست
عشقی که  مرز نقطه  بی انتهایی است

ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی
در پیش عشق رتبه شاهی گدایی است

هفت آسمان غبار قدم های عاشق است
آن عاشقی که سینه او مجتبایی است

خوشبخت آن دلی که اسیر حسن شود
خوشبخت تر سری که به عشقش هوایی است

 

گشتم به هرکجا که کنم وصف این کلام
تفسیر عشق نام حسن گشت والسلام

 

تو آمدی  و آیه رحمت شروع شد
سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد

بستیم سوی  چشم تو قدقامت صلات
عاشق شدن به نیت قربت شروع شد

برخواسنی تمام جهان پای تو نشست
با قامت تو روز قیامت شروع شد

تا همنشین سائل بی بال و پر شدی
بین گدا و شاه رفاقت شروع شد

آقا هزارو یک شب عمر جهان گذشت
از پیچ زلف تازه حکایت شروع شد

 

تازه شروع قصه ما پر کشیدن است
یک جرعه از سبوی حسن سرکشیدن است

 

افطار شد چه خوب خداوند سفره چید
خرمای  سفره رمضان علی رسید

کوتاه شد اگر چه، ولی عرض تهنیت
هفت آسمان به قامت تو جامه ای برید

هرکس که دید چشم تورا گفتش این بُود
شیرین ترین رطب که زبان بشر چشید

باز است دستهای تو از بس برای خلق
هرگز کسی به پیش تو  مشت تو را ندید

حی علی الکریم و علی العشق  سر دهم
وقت نماز سائلی  عاشقان رسید

 

درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد
هرکس اسیر عشق حسن شد امیر شد

 

بگذار تا که باغ شما را  چمن شوم
یعنی که با غبار رهت هم وطن شوم

یک عمر مزد نوکری ام را نخواستم
بگذار با لباس غلامی کفن شوم

من غرق در توام اثری نیست از خودم
یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم

شکر خدا کمال نعم شد نصیب من
تا نوکر حسین و گدای حسن شوم

وقتی به سوی تربت تو می دهم سلام
از غصه مزار تو غرق محن شوم

 

دستم به روی سینه زدم تا بقیع بال
خواهم زیارتت بکنم با پر خیال

 

آقا سلام برتو  و آن تربت غریب
آقا سلام بر تو و آن قسمت غریب

ای کاش شمع میشدم آقا که لحظه ای
روشن شود ز شعله ام آن ظلمت غریب

تنها به  پشت پنجره های بقیع تو
باگریه آه میکشم از حسرت غریب

غربت ز لحظه لحظه عمر تو جاری است
کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب

از لحظه ای که موی سرت را سپید کرد
در کوچه مانده بودی آن غیرت غریب


موسی علیمرادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی