ما سِوی شد سائلِ دستِ کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
ما سِوی شد سائلِ دستِ کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
مقصود عشق حس شعوری خدایی است
ابزار عشق عقل و دل کبریایی است
عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست
عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است
با تو خوشحالند در واقع پیمبر دوست ها
چون علی شادند و مسرورند حیدر دوست ها
شاعران از پارس می آیند ذیل طوطیان
پشت لبهای تو صف بستند شکر دوست ها
سرمایه ام همین دو سه خط شعر ساده است
چشم امید من به شما خانواده است
ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند
ماه مبارک است و خدا بهتر از همه
در ماه خود شناخت تو را بهتر از همه
نام تو شد حسن که ببینیم بوده ای
هر لحظه هر نفس همه جا بهتر از همه
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید
غزل، قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید