پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

امام مجتبی (علیه السلام) فرموده است:
پرهیزکاری در بازگشت « به سوی خدا » و سررشته هر حکمت، و شرافت هر کار است، و هر کس از پرهیزکاران به کامیابی رسید به وسیله تقوا بوده است.
(تحف العقول، ص 234)

صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید

غزل، قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید

زبان روزه پیاده نزول فرموده
خبر دهید که مهمان شعر می آید

همیشه در وسط قحطی از دل دریا
به یاریم به بیابان شعر می آید

غزل به وزن دو ابروی او اگر گویم
دو وزن تازه به اوزان شعر می آید


کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیت
اگر نظر بنماید کریم اهل البیت


خبر رسیده که امشب کریم می آید
به خاک، صاحب روحی عظیم می آید

کسی که نفحه ی باغ بهشت نفحه ی اوست
چقدر ساده سوار نسیم می آید

کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود
کسی که زمزمه اش از قدیم می آید

کسی که پشت سر خشم او بدون شک
هزار دسته عذاب الیم می آید

ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد
دلی که مثل شیاطین رجیم می آید

اذان مغرب افطار، پای سفره‌ی او
چقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید


اگر رسیده در این مه برای خاطر ماست
خدا برای سر سفره اش نمک می خواست


مدرّسی که ادب هم بُوَد مودّب او
نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او

به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییل
اگر کبوتر جانم شود مقرّب او

تمام عمر، شده نام او مخاطب من
چه خوب می شد اگر می شدم مقرّب او

چه راکبی که فلک هم ندیده مانندش
چه راکبی که رسول خداست مرکب او

مسیر خانه ی شان چند کوچه بند آید
برای خواندن قرآن چو وا شود لب او


فقط نه اهل زمین دل سپرده اش هستند
که عرشیان خدا کشته مرده اش هستند


هوای بزم کریمانه ی نگاه شما
دوباره سائلتان را کشیده است اینجا

چه خوب می شد اگر نخل چشمتان امشب
برای سفره ی افطارمان دهد خرما

در آستین شما دست فضل حضرت حق
و بر زبان شما معجز بیان خدا

اگر رسد به سراب تو می شود سیراب
هر آنکه تشنه برون آید از دل دریا

قسم به مهر لب روزه دارتان عمریست
که مُهر مِهر شما خورده روی سینه ی ما

کجاست یوسف صدّیق، تا خودش بیند
خداست مشتری حُسن یوسف زهرا


دل برادرت آقا اگر چه خواهری است
دل کبوتری تو عجیب مادری است


ببار ابر کرامت که خوب می باری
چقدر چشمه ز چشمان خود کنی جاری

بریز، کاسه که دستان تو فراوانند
تبرّک همه ی سفره های افطاری

مساحت دل ما نذر باغبانی توست
به اختیار خودت هر چه بذر می کاری

زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشت
شب تولّد خود را به یاد می آری؟

چه زود فصل زمستان گیسویت آمد
چه دیده ای وسط کوچه های بی یاری

چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتاد
چه هست اینکه تو باید ز خاک بر داری


ببین شکسته شده ای، ببین که تا شده ای
از آن زمان که تو با شانه ات عصا شده ای


محسن عرب خالقی

نظرات  (۱)

وب عالی دارین خیلی عالی ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی