حالا که آسمان دم باران گرفته است
طبع سرودنم چقدر جان گرفته است
دور و بر مرا گل ریحان گرفته است
ممنونم از کرامت تو ، زندگی من...
...از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است
دست خودم که نیست گدای شما شدم
دستم فقط ز دست شما نان گرفته است
ای مهربان شهر مدینه امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن
هر واژه ای که لایق مدحت نمی شود
هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود
هر کس که شعر گفت نظر کرده ی تو نیست
مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود
امشب بیا و حال مرا رو به راه کن
آقا اگر برای تو زحمت نمی شود
بانی سفره های شلوغ مدینه ای
یک بار هم سرای تو خلوت نمی شود
تو قهرمان جنگ جمل بوده ای ولی
از این حماسه های تو صحبت نمی شود
اسطوره ی شجاعت و قدرت امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن
دست کریم تو چقدر بی نظیر بود
دنبال مردمان غریب و فقیر بود
با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت
از بسکه خیر مرحمت تو کثیر بود
یکبار هم خودت به غذا لب نمیزدی
اما تمام شهر ز دست تو سیر بود
لحن صدای تو همه را جذب کرده بود
از بسکه طرز صحبت تو دل پذیر بود
از بردباری ات چه بگویم که دشمنت
حتی از این صبوری تو سر به زیر بود
ای انتهای جود و کرم ای امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن
خورشید را جمال تو شرمسار میکند
مهتاب بی تو میل شب تار میکند
تو آمدی و روزه ی خود را علی فقط ...
...با بوسه بر لبان تو افطار میکند
تو هستی آن کریم که اموال خویش را
سه دفعه با رضای خود ایثار میکند
من از تبار میثم تمارم ، عاقبت
عشقت حواله ام به سر دار میکند
این خصلت تو که به گدا رحم میکنی
گاهی فقیر را چه طلبکار میکند
لطف تو هست شامل حالم امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا حسن
محمدحسن بیات لو