تشنه ام تشنه ز پا تا سر من می سوزد
کار زهرست که بال و پر من می سوزد
بس که در سینه ی خود شعله ی ماتم دارم
از دم و بازدمم بستر من می سوزد
باز هم روی لبم قصّه ی مادر گل کرد
باز هم در نظرم مادر من می سوزد
بر لبم روضه ی «لایوم کیوم العاشور»
عالم از زمزمه ی آخر من می سوزد
چشم وا کردم و دیدم که به صحرای غمی
خیمه هایی ست که دور و بر من می سوزد
دختری می دود و روی لبش این آواست:
عمّه دریاب مرا معجر من می سوزد
حجله ای زیر سم اسب بنا شد دیدم
با تن له شده نیلوفر من می سوزد
در سراشیبی گودال در آغوش حسین
تن بی دست گل پرپر من می سوزد
آخرین زمزمه از تشنه ی گودال آمد:
قطره ای آب - خدا - حنجر من می سوزد
آن طرف غارت پیراهن و خُود و نعلین
این طرف لطمه زنان خواهر من می سوزد
مسلم بشیری