شبهای بی ستاره ترینت سحر نداشت
غم نوحه های سینه ی تنگت اثر نداشت
یوسف ترین غریبِ خدا ماهِ آسمان
از حالِ تو سراغ به جز چشمِ تر نداشت

شبهای بی ستاره ترینت سحر نداشت
غم نوحه های سینه ی تنگت اثر نداشت
یوسف ترین غریبِ خدا ماهِ آسمان
از حالِ تو سراغ به جز چشمِ تر نداشت

ای مرحمی که بر جگرم شعله ور شدی
سوزاندی ام چنان و چنینن کارگر شدی

همچون گل لاله که گشته پرپر افتاد
زهر جفا باعث شد از بال و پر افتاد

این لرزه های زانویم از زهر کینه نیست
داغ و فراق مادرمان بی هزینه نیست
روی کبود مادر من قاتل من است
ور نه شرار، این همه در زهر کینه نیست

اشکهایش به مادرش رفته
سینه ی پر شراره ای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید
جگر پاره پاره ای دارد

زهر آتش شد و بر زخم دلی مضطر خورد
جگری سوخته را تا نفس آخر خورد
زهر سوزاند ولی بر جگرم هیچ نبود
آه از آن زخم که بر سینه ی پیغمبر خورد

آهم که آسمان مرا غرق دود کرد
اشکم که چشمهای مرا سرمه سود کرد
من روضه خوان کوچه ام و داغهای آن
همراه پاره های دل من نمود کرد

پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم
سند غربت من این حرم آبادم
خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ
صحن من پر شده از غربت مادر زادم

به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد
عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد
زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد
