دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد
سنی نداشت یک شبه مویش سفید شد
رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد
از کوچه های تنگ دگر رد نمی شود
این کوچه ها چقدر حسن را عذاب کرد
دستی که خورد بر روی مادر به کوچه ها
آن دست گنبد حسنش را خراب کرد
چون روزه بود تشنگیش اوج می گرفت
وقت اذان رسید تقاضای آب کرد
فهمید آب نیست ولی باز سر کشید
این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد
سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی
چون راحتش نمود ز دنیا ثواب کرد
از دوست زخم خورد و ز بیگانه ها جدا
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد
سیدپوریا هاشمی