شانه گر دست تو باشد تار گیسو میشوم
دام و صیادم تو باشی بچه آهو میشوم
بسکه با نام شما افطار خود وا کرده ام
عاقبت روزی از این دیوانگی رو میشوم
بارها از سفره لطف تو روزی خورده ام
پیش این آقایی ات دارم به زانو میشوم
با تکان پلک خود از خانه ات دورم مکن
لااقل خاک مزارت را که جارو میشوم
هر زمان جنگ جمل را که تداعی میکنم
غرقِ ذکر یاهُوَالحق و هُوَالهو میشوم
گاه گاهی هم از این جاده گذر کن یاحسن
از کنارم بگذری چون یاس خوشبو میشوم
مرد شامی را به لبخندی مسلمان کرده ای
من هم از امشب به عشق تو خداجو میشوم
بالهایم دایماً میل هوایت میکند
شک ندارم دور ایوانت پرستو میشوم
گر مرا فرش رهِ زَوارهایت هم کنی
گاه بال جبرئیل و گه پرِ قو میشوم
رضا باقریان