همینکه برق نگاهش به ما رسد کافیست
صدای ما به صدای خدا رسد کافیست
جهنمی شدنم حتمی است اما باز
عنایتی ز ولی خدا رسد کافیست
گدا فقط به امید کریم ها زنده است
حسن به داد دل این گدا رسد کافیست
دو چشم این دل کورم ز لطف خاک بقیع
به تربت حرم کربلا رسد کافیست
منم که بر سر کویت اسیر می مانم
طناب گردن من را بگیر.... می مانم
تمام حرف دل من شکایتی شده است
بقیع رفتن ما هم حکایتی شده است
چه میشود که بگویی : « مدینه ای شده ای »
دمی به دیده ببینم عنایتی شده است
شنیده ام که به دستان جعده در خانه
درون جسم شریفت جنایتی شده است
به شهر قم ز کتاب چهارده معصوم
از آن محدث مومن روایتی شده است
که تشنه بودی و زهرت خوراند جای آب
چه ماجرای عجیبی است ماجرای آب
قلم بزن حسن من ، مرا گدا بنویس
برای قلب گنه کرده ام دعا بنویس
اگر نشد بپرم سمت قبر پاک بقیع
مرا کبوتر صحنین کربلا بنویس
ای آشنای غریبه ، غریب در خانه
ز ظلم آن زن بی دین و بی حیا بنویس
به سوز زهر هلاهل قلم به من دادی
به دست من تو خودت را هجا هجا بنویس
درون تشت دل زینب است یا جگرت ؟
خدا کند نرود سمت فاطمه خبرت ؟
درون خانه به یاد مدینه افتادی
به یاد سینه ی زخمی به سینه افتادی
به روی خاک چرا غلت می زنی آقا
به گل نشسته و مثل سفینه افتادی
تمام جسم تو سبز است و چشمها خونی
شبیه حضرت زهرا ز کینه افتادی
همینکه تیر به تابوت تو اصابت کرد
به یاد ضجه و درد سکینه افتادی
تمام کرببلا را به دیده ات دیدی
چه شد که زیر گلوی حسین، بوسیدی
جعفر ابوالفتحی