داغی نهفته است در این قلب پاره ام
همچون حباب منتظر یک اشاره ام
و الله روضه ام جگر پاره زهر نیست
من کشته ی شکستن یک جفت گوشواره ام
داغی نهفته است در این قلب پاره ام
همچون حباب منتظر یک اشاره ام
و الله روضه ام جگر پاره زهر نیست
من کشته ی شکستن یک جفت گوشواره ام
خدا کند که دروغی بزرگ باشد این
من اعتماد ندارم به حرف طالع بین
نشسته اند کمان های بیوه آماده
گرفته اند کمین تیرهای چله نشین
حساب می کنم امشب بزرگی کرمت را
در عرصه های خیالم مساحت حرمت را
به اذن حضرت باران ، به اذن مادرتان
نشسته ام که بگریم میان روضه غمت را
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیر لب زمزمه مادر مادر دارد
ابری شدم به نیت باران شدن فقط
مور آمدم برای سلیمان شدن فقط
باید ز گوشه چشم تو کاری بزرگ خواست
چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط
باز از گریه ی من چشم شب تار گریست
چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست
تا که از سینه ی خود آه کشیدم آرام
دل سنگ آب شد و آب شرر بار گریست
سوختم از زهر و آبی غیر چشم تر نبود
جای شمعی آب گشته غیر خاکستر نبود
دل اگر شوق وصال دوست را در خود نداشت
کاسه ی زهر اینقدر شیرین و جان پرور نبود
مرغ شب می رود و انجمن آماده کنید
خانه را بهر عزای حسن آماده کنید
برنیاید دگر از دست طبیبان کاری
کارم از کار گذشته کفن آماده کنید
مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات در همه جا می شود حسن
نه رو به مکه رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز قبله ی ما می شود حسن
گریه ها جانسوز تر اما چه پنهانی شده
در عزای مجتبی، زهرا خودش بانی شده
کشت ما را حسرت یک شمع روشن در بقیع
آن حریمی که تماماً خاک ویرانی شده