صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید
غزل، قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید
غزل، قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید
سروده دل غزلی را به رنگ چشمانت
به رنگ آبی رنگین کمانت رضوانت
دراین سپیده دمان بهار پرور عشق
نشسته مرغ خیالم درون ایوانت
یگانه ای و نداری شبیه و مانندی
که بی بدیل ترین جلوه خداوندی
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم
یعنی به کوچک بودنم اقـرار کردم
میخواهم از حالا فقط مـال تـو باشم
شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم
در نیمه های ماه بشارت رسیده بود
آقای سبز پوش کرامت رسیده بود
بالا گرفته بود زمین دست خویش را
چون لحظه های سبز اجابت رسیده بود