سروده دل غزلی را به رنگ چشمانت
به رنگ آبی رنگین کمانت رضوانت
دراین سپیده دمان بهار پرور عشق
نشسته مرغ خیالم درون ایوانت
نشسته مرغ خیالم درون ایوانت
چه نغمه های لطیفی به گوش جانم خورد
ببین که بلبل طبعم شده غزل خوانت
وضو گرفتی و از ترس حق تنت لرزید
هزار حاتم طایی فقیر احسانت
به این کویر نیازی که پیش راه شماست
دوباره جان بده با چند قطره بارانت
رسیده نیمه ی ماه ضیافت وهمگی
به دور سفره ی فضلت شدیم مهمانت
امیر کشور دل ،پادشاه آینه ها
کنار کاخ تو جبریل گشته دربانت
میان بازی چوگان عشق دست توأم
بزن هر آنچه که خواهی به گوی میدانت
چقدر سجده به جا آوری! امام خشوع
خدای عزوجل گشته مات عرفانت
وضو گرفتی و از ترس حق تنت لرزید
هزار عابد و عارف شدند حیرانت
تمامی گره هایی که خورده در کارم
دوباره باز شود با نسیم دستانت
غروب یاس کبود مدینه را دیدی
فدای موی سپید و دو چشم گریانت
وحید قاسمی