کفتر جلد بقیعم دارم این را آرزو
یک دوباری بپرم بر روی صحن مجتبی (ع)
ای کاش حریم با صفایی داشتی
در شهر مدینه کربلایی داشتی
از تربت پاکت به سوی قبر نبی
بین الحرمین با صفایی داشتی
سفره بگشای دوباره که ملائک گیرند
آسمانها ز درت ریزه ی نان میگیرند
بر سر عرش خدا سایه ی لطف حسنی است
همه ی کون و مکان بی کرمت می میرند
دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
بزم حسن حال و هوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد
اینجا همه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد
شانه گر دست تو باشد تار گیسو میشوم
دام و صیادم تو باشی بچه آهو میشوم
بسکه با نام شما افطار خود وا کرده ام
عاقبت روزی از این دیوانگی رو میشوم
مظلوم میخواهی بگو تا ما بگوییم
از پیکر بی جان تیرآلود دنیا
از خاک پشت نرده های بی اصالت
مظلوم یعنی مجتبی (ع) ، آقای تنها
محسن جامعی
ای کریم ِ دیار ِ تنهایی
خاک بوس ِ دَرَت شکیبایی
حسنی تو، حسن، حسن اما
بیشتر از سه بار زیبایی
هر صبح و ظهر و شام عزادار مادری
تنها تویی که محرم اسرار مادری
دیگر تمام ، موی سر تو شده سفید
در کوچه ها هنوز تو غمخوار مادری
تازه
وارد هستم و نا آشنا
با
کویر و بوی صحرا آشنا
عابری
بی توشه ای درمانده ای
خسته
و مسکین و از ره مانده ای