من
از دربار آن شاهم، که صد حاتم گدا دارد
به
جود و بخشش و احسان، دو دست با صفا دارد
به
کانون کرامت ها، بود او نقطه ی پرگار
که
حتی بر عدو دستی، پر از جود و سخا دارد
من
از دربار آن شاهم، که صد حاتم گدا دارد
به
جود و بخشش و احسان، دو دست با صفا دارد
به
کانون کرامت ها، بود او نقطه ی پرگار
که
حتی بر عدو دستی، پر از جود و سخا دارد
این گدا مرحمت از دست شما می خواهد
سخت بیمار شده دل که شفا می خواهد
با صفا با تو صفا ، بی تو صفا بی معناست
بیت ویرانه ی من از تو صفا می خواهد
زمان فراهم مستی و باده نوشی شد
زمان آمدن مرد می فروشی شد
برای شیعه، فقط وقت رستگاری بود
میان خانه مولا هوا بهاری بود
مقصود عشق حس شعوری خدایی است
ابزار عشق عقل و دل کبریایی است
عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست
عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است
مرا که بی قرار می کند حسن
به جرعه ای خمار می کند حسن
مرا که مست ، می ، برای غیر مست
شراب را شرار می کند حسن
شبهای بی ستاره ترینت سحر نداشت
غم نوحه های سینه ی تنگت اثر نداشت
یوسف ترین غریبِ خدا ماهِ آسمان
از حالِ تو سراغ به جز چشمِ تر نداشت
ای مرحمی که بر جگرم شعله ور شدی
سوزاندی ام چنان و چنینن کارگر شدی
اصلاً حسین این دل ما دست مجتبی است
اصلاً حسین دست شما دست مجتبی است
باشد ... برات کرببلا را نمی دهی ؟
اصلاً برات کرب و بلا دست مجتبی است
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند
طبیب را چه نیازی ست، نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند
دو جهان مفتخر از عزت نام حسنیم
متحیر ز کمالات مقام حسنیم