دیشب برای دفتر من همّ و غم شدی
بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی
باور نکرد نیست سرانجام در زمین
مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی
دیشب برای دفتر من همّ و غم شدی
بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی
باور نکرد نیست سرانجام در زمین
مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی
اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن است
کز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن است
کجای عهد سقیفه شکسته شمشیرت؟
که با سکوت رقم خورده است تقدیرت
تمام ارث پدر چاه های بغض آلود
وَ استخوان عذاب آوری گلو گیرت
خنده ی ختم رُسُل می شکفد از لب تو
روح عیسی به فلک، پر زند از «یارب» تو
چشم خورشید بُوَد، فرشِ ره کوکب تو
جان عالم به فدای تو و اُمّ و اَب تو
جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم
پاکیزه شد آیینه ی محراب سحرها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم
آسمان خنده کرد در باران، غزلش قطعه قطعه دریا شد
آیه آیه نوشت قرآن را، وَ در آفاق محشری پا شد
از حُسن نبی دو جهان، محشری آمد
آغاز گر فوت و فن دلبری آمد
ماه رمضان، عطر امام حسن آورد
با آمدنش، رایحه ی قمصری آمد
موسیقی شعر من به وجد آمد، امشب شب دیگری ست می دانم
در خانه ی وحی و زادگاه عشق، هنگامه ی محشری ست می دانم
امشب همه ی ستاره ها مشتاق، بر بام مدینه النّبی جمعند
دیوار تمام کوچه های شهر، بی تاب کبوتری ست می دانم
آماده شد سفره، کرم، خیل گداها
می آید امشب واژه واژه رمز دریا
مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما
مهمان نباشد میزبان عرش اعلا