پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

پایگاه شعر امام حسن مجتبی (ع)

[ اشعار مدح ، مناجات ، ولادت و شهادت ]

امام مجتبی (علیه السلام) فرموده است:
پرهیزکاری در بازگشت « به سوی خدا » و سررشته هر حکمت، و شرافت هر کار است، و هر کس از پرهیزکاران به کامیابی رسید به وسیله تقوا بوده است.
(تحف العقول، ص 234)

آماده شد سفره، کرم، خیل گداها
می آید امشب واژه واژه رمز دریا

مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما
مهمان نباشد میزبان عرش اعلا

امشب صفا می بارد از دست کریمی
باید بخوانم یاعلیُّ یا عظیمی


می بارد از دست خدا باران رحمت
آرام می آید صدای پای حیرت

دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت
خورشید آورده ست دامان رسالت

امشب خدا آقای دیگر آفریده ست
یعنی که حیدر بهر حیدر آفریده ست


امشب می و میخانه و پیمانه جور ست
امشب شراب عاشقان یک کاسه نور ست

امشب زمین و آسمان غرق سرور ست
چون کاروان یار در حال عبور ست

امشب دوباره حضرت موسی به نیل ست
سردسته ی مستان امشب جبرئیل ست


پر شورتر از موج دریاهاست این عشق
آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق

در امتداد ذکر یازهراست این عشق
بین تمام عشق ها آقاست این عشق

این عشق ، عشق مجتبی ماه زمین است
آیینه ی عشق امیرالمومنین است


ای منتهای آرزوی دردمندان
تنها کریم دست های مستمندان

روشن ترین مهتاب قلب تار دوران
باران ترین خورشید، ای همپای باران

بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم
وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم


آیینه دار وجه ختم المرسَلینی
ماه سماواتیّ و خورشید زمینی

خیرالاَنامی تو، مُعزُّالمُومنینی
مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی

درصحنه های عشق تنها تکسواری
تو مثل مادر، مثل بابا تا نداری


تا آمدی شام علی رنگ سحر شد
آغوش حیدر سجده گاه صد قمر شد

تا عکس تو در قاب چشمش جلوه گر شد
زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد

در بیستون عشق تا تکثیر گشتی
با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی


بر روی دستان پیمبر چان گرفتی
چون ابر بودی، رخصت باران گرفتی

ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی
تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی

تو اولین ایجاد یک وصل مطهّر
اَلحق که مروارید زهراییّ و حیدر


ناز نگاه مهربان تو چه زیباست
جغرافیای چشم هایت رو به دریاست

مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست
لالایی خواب تو با امّ ابیهاست

ماهی، چه والایی، چه زیبایی حسن جان
یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان


من با گداییّ تو آقا خو گرفتم
بی آبرو بودم که رنگ و بو گرفتم

با غصه هایم در بغل زانو گرفتم
از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم

با این که بد بودم مرا کردی غلامت
آقای بی مانند، قربان مرامت


تنهاترین سردار غربت، من فدایت
فخرم به عالم این بُوَد هستم گدایت

شاهم زمانی که شوم خاک عبایت
ای کاش می بودم وَ می مُردم به پایت

هرآنچه دارم از تو دارم، کم ندارم
وقتی «اسیرت» می شوم، ماتم ندارم


حمید رمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی