در کوچه می وزند به شوقش نسیم ها
گل می کنند در نفس او شمیم ها
در دست هاش یاس و انار و کبوترست
وقتی که می رسند کنارش یتیم ها
بر شانه آسمان اجابت نشانده است
پر می زنند دور و برش یاکریم ها
غلطانده است آن شتر سرخ را به خون
تا بیش از این شکسته نگردد حریم ها
از کوچه ها و خاطره هایش گریز نیست
خونین جگر مانده حسن از قدیم ها
شیرین تر از عسل به لب قاسمش رسید
وقتی که کشته شد به بلای عظیم!... ها!
فاطمه نانی زاد