در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست
زیرا که در صفات خدا « احتیاج » نیست
باید به بال رفت و درآورد گیوه را
در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست
در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست
زیرا که در صفات خدا « احتیاج » نیست
باید به بال رفت و درآورد گیوه را
در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست
هر قطره ای که وصل به دریا نمیشود
هر قامتی که قامت رعنا نمیشود
این حرف آخر است که اول می آورم
« هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود »
جز توسل چه کار باید کرد؟!
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد
با تیغ نظر سینه سپر آمده بودی
دنبال سر چند نفر آمده بودی
روبند نینداخته لشکر سپر انداخت
تو در جمل انگار جگر آمده بودی
ای کرم، خاک قدم های گدای در تو
ای فدای نظر حُسن خدا منظر تـو
ای کرامت به تو تمام، حسن!
وی گدای تو خاص و عام، حسن!
ای رسول و علی و فاطمه را
نام تو خوش ترین کلام، حسن!
ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم
از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم
نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
دلم گدای حسن مجتباست
که آشنای حسن مجتباست
گدایی از بارگه این کریم
امر خدای حسن مجتباست
نامت دوای روح و شفابخش دردها
سردار صلح سخت ترینِ نبردها !