تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
با تیغ نظر سینه سپر آمده بودی
دنبال سر چند نفر آمده بودی
روبند نینداخته لشکر سپر انداخت
تو در جمل انگار جگر آمده بودی
هر جا که سائلیست بود خانه کریم
این یک نشانه ایست ز کاشانه کریم
روح کرم همیشه گدا را صدا زند
بی وقت و وقت باز بود خانه کریم
ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم
از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم
نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
دلم گدای حسن مجتباست
که آشنای حسن مجتباست
گدایی از بارگه این کریم
امر خدای حسن مجتباست
نامت دوای روح و شفابخش دردها
سردار صلح سخت ترینِ نبردها !
در کوچه می وزند به شوقش نسیم ها
گل می کنند در نفس او شمیم ها
در دست هاش یاس و انار و کبوترست
وقتی که می رسند کنارش یتیم ها
دشت نگاه او را، هرگز چمن ندارد
جز وحی سبز، این گل، رختی به تن ندارد
زیبایی نگاهش، از بس که غرق نور است
آیینه از بیانش، تاب سخن ندارد
تشنه ی قطره ای از کوثر جام حسنیم
همه محتاج عنایات مدام حسنیم
به خدا شیعه و مأموم حسن بود حسین
ما غلامی ز غلامان غلام حسنیم