دلم گدای حسن مجتباست
که آشنای حسن مجتباست
گدایی از بارگه این کریم
امر خدای حسن مجتباست
دلم گدای حسن مجتباست
که آشنای حسن مجتباست
گدایی از بارگه این کریم
امر خدای حسن مجتباست
همینکه برق نگاهش به ما رسد کافیست
صدای ما به صدای خدا رسد کافیست
ماه مبارک است و خدا بهتر از همه
در ماه خود شناخت تو را بهتر از همه
نام تو شد حسن که ببینیم بوده ای
هر لحظه هر نفس همه جا بهتر از همه
نامت دوای روح و شفابخش دردها
سردار صلح سخت ترینِ نبردها !
در کوچه می وزند به شوقش نسیم ها
گل می کنند در نفس او شمیم ها
در دست هاش یاس و انار و کبوترست
وقتی که می رسند کنارش یتیم ها
همرنگ پائیزى ولى فصل بهارى
سبزینه پوش خطّه ی زرین تبارى
جود و کرم بیرون منزل صف گرفتند
در کیسه آیا نان و خرمایى ندارى؟
دشت نگاه او را، هرگز چمن ندارد
جز وحی سبز، این گل، رختی به تن ندارد
زیبایی نگاهش، از بس که غرق نور است
آیینه از بیانش، تاب سخن ندارد
سلام ای حُسن عالمتاب، ای روح سحر سیما
سلام ای آیه ی مظلوم، ای «غم سوره ی» زیبا
گذرم بر در میخانه ی مهتاب افتاد
در سرم عطر خوش سیب و می ناب افتاد
تا که دیدم همگان ذکر حسن می گویند
باز هم مثل همیشه دهنم آب افتاد
وحید قاسمی
دلم از وحی نگاه تو مسلمان شده است
خم ابروی شما آیه ی قرآن شده است
من غزل از تو نگویم که کمیتم لنگ ست
از کرامات تو دعبل شدن آسان شده است