خنده ی ختم رُسُل می شکفد از لب تو
روح عیسی به فلک، پر زند از «یارب» تو
چشم خورشید بُوَد، فرشِ ره کوکب تو
جان عالم به فدای تو و اُمّ و اَب تو
خنده ی ختم رُسُل می شکفد از لب تو
روح عیسی به فلک، پر زند از «یارب» تو
چشم خورشید بُوَد، فرشِ ره کوکب تو
جان عالم به فدای تو و اُمّ و اَب تو
نام تو چیست؟ گفت: به نام خدا «کریم»
از ابتدای واقعه تا انتها، کریم
مهمان شعرهای تو امشب منم چه خوب
لب های خسته جمله بسازید با «کریم»
کوله بار فرشته ها پر بود، از شب بی ستاره ی یک مرد
خانه می ساخت برسر خورشید، سایه های غریب این شبگرد
راه می رفت روی بستر شب، آشنایی که رنگ غربت داشت
چشم هایش شبیه یک روزن، آسمان را به شهر می آورد
وقتی سخن از مدینه، بعد از رسول خدا شد
احساس کردم دل من، از قالب جان جدا شد
در صلح نام تو کبوترها به آرامی
پر میکشند از شوق سوی هر در و بامی
حتی همای مهر و خوش بختی به نام تو
می افکند سایه به هر تنهای ناکامی
ساقی نصیب ما دو سه جرعه شراب کن
مِی نوشمان کن و همه مان را خراب کن
با دل سخن بگو کمی از زندگانی ات
وز ماجرای خود دلمان را کباب کن
ای خنده ملیح به لب های تو عسل
ای ذره ذره خاک کف پای تو عسل
همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن
سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن
گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد
مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن
هرکس که جدا از تو شد آقاشدنی نیست
قطره نشود خاک تو دریاشدنی نیست
راضی نشو بی گریه از اینجا بروم من
یلدای من اینطور که فرداشدنی نیست
آمدم پشت در خانه ی آقای کریم
میکشم بر سر خود خاک کف پای کریم
در این خانه ز مقدار نباید دم زد
با همه فرق کند شیوه ی اهدای کریم